میدونین من همیشه از اینکه دستنوشتههای نویسندهها رو بخونم، یا حتی فیلم داستان زندگیشونو ببینم لذت میبرم. لذت میبرم از اینکه راجعبه تمام احساساتشون بخونم. ببینم. از اینکه بعضیوقتا شباهتایی بین اونا و خودم پیدا کنم. من از اینکه اینقدر سختی میکشن یه چیز برداشت میکنم و اون اینه که تنها نیستم.
من نویسنده نیستم. یعنی راستشو بخواین، برای خودم، خونوادهم، دوستام و آشناهام هستم. ولی وقتی مدتهاست از آخرین کتاب کوچیکی که برای خوشحالی خودم مینوشتم میگذره، دیگه خجالت میکشم خودمو نویسنده بدونم. نویسنده بودن تداوم میخواد، احتیاج به یه فکر درگیر داره، نیازمند توجهه. اما من اینجوری نیستم.
دوست دارم برگردم به اون روزا اگه این کنکور لعنتی جلوی منو نگرفته بود. اگه اینقدر وقتم رو پر نمیکرد و ذهنمو درگیر. ولی بزرگترین مانع در برابر تک تک آرزوهامه.
تک تکشون.
پ.ن: فیلم Tolkien برای من و سلیقهء نویسندگی پسندم عالی بود. اون لحظهای که تالکین دست برد و قلم برداشت و اولین جملهء کتاب هابیت رو نوشت: "روزگاری در یه حفره هابیت زندگی میکرد" من قلبم با عشق تپید!*_*
اون ,نویسنده ,تک ,یه ,نیستم ,رو ,لذت میبرم ,از اینکه ,از اینکه ,ذهنمو درگیر ,درگیر ولی
درباره این سایت