دیدین چی شد؟ روز دوم قدردانیو یادم رفت!
نگین سالی که نت از بهارش پیداست:((( خب دیروز، خیلی سخت بود. خیلی سخت و ترسناک. میدونین سختیِ یه رابطهء لانگ دیستنس که دو طرف، واقعا عاشق همن چیه؟ اینکه مدام فکر میکنن دارن به هم آسیب میرسونن، یا چون همو نمیبینن فکر میکنن نفر مقابل داره عذاب میکشه و غصه میخوره، باعث میشه بخاطر راحتیِ هم خودشونو راضی کنن که اون رابطه رو تموم کنن. چیزی که دیروز اتفاق افتاد. به قول "او" تنها فایدهای که جدایی نصفهمون داشت، این بود که فهمیدیم بی هم، نمیتونیم. واقعا نمیتونیم.
بگذریم از اینکه دیشب چی به من گذشت و چقدر دلم میخواست داد بزنم و جیغ بکشم. چقدر حالم بد بود و چقدر درد کشیدم و معدهدرد شدم و نتونستم حرفی بزنم. ولی مهم فرداش بود که اومد و گفت: تمومش کردم، ولی من بدون تو نمیتونم. من دارم میمیرم و حال خودمو نمیدونم. و فهمیدم واقعا مثل خودمه. عاشق، خیلی عاشق. کسی که از غرورش بزنه و التماس زینب رو بکنه که منو تنها نذاره، نمیتونه عاشق نباشه.
قدردانی امروزباشه برای بودن ِ دوبارهش. خدایا، برای بودن دوبارهش ازت ممنونم و خیلی زیاد. خوشحالم که بهم برگردوندیش.
یه قدردانی دیگهم دارم. خدایا ممنونم ازت که زینب رو راضی کردی که منو ببخشه. خیلی.
خیلی ,واقعا ,عاشق ,رو ,چقدر ,اینکه ,بود که ,فکر میکنن ,خیلی سخت ,که منو ,زینب رو
درباره این سایت