محل تبلیغات شما
بذار بنویسم، با جزئیات، که یاد هممون بمونه. تو اون روز گفتی فردا، هفت بعد از ظهر پیشِ منی. و من تا هفتِ بعد از ظهرِ روزِ بعد تو حالِ اغما بودم. هر چقدر که به زمانِ تعیین شده نزدیک‌تر می‌شدیم قلبِ من وحشیانه‌تر از قبل می‌کوبید و توانِ ایستادنم روی دو پا سخت‌تر می‌شد. تاکسی اومد، هوای خنکِ بیرون از پنجره‌ی نیمه‌باز می‌خورد به صورتم، و شهر تقریبا در تصرف شب و چراغ‌های رنگارنگ بود. هر پنج‌کیلومتر که نزدیک‌تر می‌شدی بهم می‌گفتی؛ ولی یادته؟ اون‌قدر قلبم ضعیف

من روح سرکش درختان نارونم!

مهرت اجازه داد که...

دستای خودت بیشتر می‌لرزن!

تو ,نزدیک‌تر ,شهر ,تصرف ,شب ,رنگارنگ ,بعد از ,و شهر ,صورتم، و ,به صورتم، ,شهر تقریبا

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها